ܓܨخطــ خطــ یهایی از سر دلتنگی ܓܨ

ــــــــ شـایــد مرهمــی باشــد برای دردهـــا...دردهـــایـــی کــه نمیـشـود به زبــــان آورد ــــــــ

 

کاش می شد تو جنگلا،یه کلبه داشتیم من و تو

زمین و شخم می زدیم ،دونه می کاشتیم من تو

خودمون خونه می ساختیم ،دستامون گلی می شد

آهن و بتن نبود،دیوارا،کاگلی میشد

وقتی هیزم می آوردم تو میشستی رو به روم

می چکید نم نم بارون رو درختا روی بوم

آتیش کلبه به را بود ،دیگه سردت نمی شد

 


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب: رفتن , دلتنگي , عشق , شعر , عاشقانه ,غم نامه ,,ساعت 19:50 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

برای رسیدن به تو

پا پیش گذاشتم

خودم را قسمت كردم

تو را سهم تمام رویاهایم كردم

انصاف نبود



ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:33 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

 چون برگهای پاییزی 


رویا هایم یکی یکی زرد شدند و

از شاخه های درخت آرزو به پایین ریختند

صدای خش خش آنها زیر قدمهای زمان را خوب میشنوم

من عاشقانه آنها را کاشتم هر کدام را با اشک چشمم پروراندم

شبها برایشان لالایی گفتم از نامت ...

حال تنها من ماندم و من ...

تنها نشان از آنهمه رویا و خاطرات

آخرین کلامیست که به تو گفتم ...


دوستت دارم ..

 

نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت 2:10 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

 عـــــادتـــــ کرده امــ ... کـــوتاهـــ بنویســـــمــ 
 کوتـــاهــ بخوانمـــ ... کوتاه حرفـــــ بزنـــــم ... کوتاه نفســـــ بکشــم
 تازگیـــــ هـــا 
 دارمــ عادتـــــ میـــ کنمـــ
 کوتـــــاهــ زندگیـــــ کنمــ
 یا شـــــایـــــد ... 
 کوتـــــاه بمـــــیرمـــ
 نمیـــ دانـــــم 
 
فقط عادتــــــــ ــ ــ ــ ـ ـ 

نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت 2:33 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

چقدر کم توقع شده ام !!!

 نه آغوشت را میخواهم و نه یک بوسه ...

نه حتی بودنت را ...

همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست .

مرا به آرامش می رساندٰ ،

حتی اصطکاک سایه هایمان ! !‌ !

نوشته شده در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:18 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

 میدونم ازم دلخوری ، میدونم  چند وقته بهت سر نزدم ، میدونم چند وقته فراموشت کردم !

خدا جون میخوام واست از دلتنگیم بگم ، میدونم مثه همیشه سنگه صبورمی ..

دلم خیلی گرفته ، این بار نه از دور و بریهام ، نه از دنیا ، از خودم !!

یه مدته حضورت توی لحظه های بودنم احساس نمیشه !

یه مدته بودنت توی زندگیم کمرنگ شده !

یه مدته از گناه ابایی ندارم !

 


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:15 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

یــــادت هست....؟! روزی پرسیدی این جاده کجا میرود...؟! 

و من سکوت کردم...

دیدی...جاده جایی نرفت...

آن که رفت تو بودی.....

نوشته شده در چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,ساعت 3:40 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

 

من

 


عاشـــق نیستم ...

 


فقـط گاهـــی که حرف تــو میشــود

 


دلـــم مثل اینــکه تب میــکند

 


گــــرم و ســرد میشـــود

 


آب میشــــود


تنـــگ میشـــود...

نوشته شده در چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,ساعت 3:38 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

خاطـــــره هایــــــت را دوســـــت دارم...چه خوبـــــــ چه بـــــد...

چون خــــاطره هــــــای تو تنهـــــــا ییم را پـــــر مــیکنند ...

نوشته شده در سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:9 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

کاش میشد خویشتن را بشکنیم

یک شب این تندیس من را بشکنیم

بشکنیم این شیشه ی صد رنگ را

این تغافل خانه ی نیرنگ را

آسمان دوستی ابی تر است

شب در این آیینه مهتابی تر است

من ! نمیگویم کسی بی درد نیست...

هر کسی دردی ندارد ،مرد نیست

لیک ، میگویم که فصل سوختن

عشق را هم میتوان اموختن...

غصه را ، گر میتوان ترمیم کرد...

خنده را هم ، میتوان تقسیم کرد

کاش میشد ما صمیمی تر شویم

در محبت ها قدیمی تر شویم...

روزهای کودکی یادش به خیر

کوچه های شاد و آبادش به خیر....

هر که ، می آمد به باغ دوستی...

میگرفت ،آنجا نشان از دوستی...

آه! من با او رفاقت داشتم ...

من به آن آیینه عادت داشتم....

کاش میشد، که برگردیم آه....!

عشق را با خود بیاموزیم آه...!!!!

 

نوشته شده در سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:11 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

بگین بباره بارون،ِ دلم هواشو کرده


بگین تموم شدم من ، بگین که برنگرده

بهش یگین شکستم ، بهش بگین بُریدم

نه اون به من رسیدُ ، نه من به اون رسیدم

برهنه زیر بارون ، خرابُ درب و داغون

از آدما فراری ، از عاشقا گریزون

بذار کسی نبینه ، غروره گریه هامو

بذار کسی نفهمه ، غم ِ تو خنده هامو

 

نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

من صبورم اما...

به خدا دست خودم نيست اگر مي رنجم

اگر شادي زيباي تو رابه غم غربت چشمان خودم ميبندم

تو نمي داني چقدر با همه ي عاشقي ام محزونم

و به ياد همه ي خاطرهات مثل يک شبنم افتاده به خاک مغمونم

من صبورم اما...

بي دليل از قفس کهنه ي شب مي ترسم

بي دليل از همه تيرگي تلخ غروب و چراغي که تو را از شب متروک دلم دور کند ميترسم

من صبورم اما...

اين بغض گران صبر نمي داند چيست!!!! 

نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:41 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

دست میکشـــم...

به روی دیـــوارهای ترک خورده ی قلبـــی

که دیگر احساســـی را نمیشناســـد...

شاید اینگونه عشــق را به یادش بیـــاورم!!! 

نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,ساعت 2:33 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

تا کـــی..


نبــــش قبـــر مـــی کنـــی..


خاطـرات دفـــن شـده را ؟


نفــــس تــــو دیـــگـر


مسیـحـــــایی نیــست


که جـــان بدهـــد

به این ...


استخــوان های پوسیـده 

نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,ساعت 2:20 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری...همه جا می نگری...

گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی...

راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست....

 

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:12 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

روزهـــــــــــــــــــای بدون تـــــــــــــو را هرگــــــــــز نخواهـــــــــــــم شمرد،

تــــــــــــا بگویـــــــــم همین دیــــــروز بود...........

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:36 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

گاهی عمیقا مایلم [ماهی] باشم...

ماهی حافظه اش 8 ثانیه ای است...

بی هیچ " خاطره ای "

 

نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:48 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

هوس تو را مي کنم
مثل تلخي ته فنجان قهوه و
شادي بر گرداندن فنجان
و شنيدن طالعم از زبان تو
هوس تو را مي کنم
پشت ميز کوچک اين کافه
با دستهايي که دزدکي روي دستم مي کشي و
چشمهايي که بسته اي
هوس تو را ميکنم

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:38 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

دلم پــــر است  
پــــر.........
آنقــــدر گه گاهی اضافه اش از چشمانم میچــــکد........

 

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:7 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

کــــــاش

ساعتی که به خوابم می آید

همه ساعت ها به خواب بروند ..... !!!

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:47 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

من .. اینجا... رو به روی پنجره

 هوا سرد است اما من احساس نمی کنم

 من هیچ گاه سرما را احساس نمی کنم

 در کنار تو هیچ چیز جز حضورت را احساس نمی کنم

 تو نیستی.... اما من می خواهم خیال پردازی کنم

 حتی تصور سر بر شانه هایت نهادن قشنگ است

 با تلنگری از جا می جهم

 پنجره هنوز هم باز است .....

و هوا هم همچنان سرد...... و باز هم تنهایی  

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:28 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |


قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت